بسم الله الرحمن الرحیم
آن بار نخست که چشم من باز شد و چهره ماه تو بدیدم ، آن ماه نبود که دیده دید ، خورشید بدید و دل بچید.
ای آفتاب به آسمان پاک مزرعه در دل شب ، شب تاب و توان رخ زیبای تو را به دل ندارد. آنانکه با زلف شب تار جهالت گره خوردند، هرگز نتوانند به رخت نظاره دارند.
آن چشم که در تاریکی ظلمت شده ساکن ، کی به روی خورشید که تو باشی بتوان دمی نظر کرد.
ما مفت گرفتار غم عشق تو نیستیم. زیرا که مفت کسی ندید چیز.
ما آتش و تیغ و سنگ نبینیم، زیرا که به عشقت شده ایم کور. کوریم به غیر و شده ایم بصیر و بینا ز تو هرچه. از دوست چه نیکوست رسد بما هرچه.
ما ز سنگ دشمنان تو چو کوه گشتیم. کوه را چه کسی دهد تکانی؟
گر سنگ زنند به ما و گر تیغ، ما شاخه گل دهیم به هر تیر.
اما...
اما چو کسی به تو کند بد، از ریشه در آوریم نهالش.
ما منتظر ولـــــیّ حقّیم ، ما خود از پی تو بسوی او بسی بگردیم...